امیدوارم این خاطره بدآموزی نداشته باشد! با اینکه بچه درسخون بودیم و کار مثبت فرهنگی هم زیاد می کردیم ولی یه وقتایی شیطنتمون هم گل می کرد!!! یکی از اون کارای شیطنت آمیز، تشکیل دادن گروه چهار نفره ی "سرّ" بود که به نظرم اگه الان لو بره اشکال نداره آخه از تاریخ مصرفش سالها گذشته. اعضای این گروه رو، من و سه تا از دوستان(ورودی 80-81-82) تشکیل می دادیم و چون از سه کلاس موجود آنوقت خواهران عضو داشتیم، گرو ه جامع و کاملی بود. فعالیت اصلی مون این بود که هرعضو وظیفه داشت بقیه ی اعضا رو از اتفاقاتی که در دانشکده و یا بین دانشجوها میفته و مطلع میشه، با خبر کنه، به نحوی که کم و بیش آمار همه رو داشتیم!! البته واقف بودن به بعضی از امور کمی ناراحت کننده هم بود ولی بعضی از امور هم، جالب و هیجان دار بود که ما دوست داشتیم بیشتر ازش سر دربیاریم!! ولی خوب گاهی هم پیش میومد که این وسط به کسی هم کمکی می رسوندیم... در طول چندترمی که متعهدانه باهم کار می کردیم روزهای خیلی خوب و خاطره انگیزی رو گذروندیم، به نمایشگاههای مختلف می رفتیم، از خود شب تا صبح حرم می موندیم، اعتکاف دانشجویی شرکت می کردیم، کار علمی انجام می دادیم و .... از اونجا که من و یکی دیگه از اعضا با اتمام ترم هفت دیگه کلاسهامون تموم میشد و فقط پایان ناممون مونده بود و احتمال داشت نتونیم فعالیت گروه رو ادامه بدیم، سعی کردیم از آخرین روز خاطره ی خوبی به جا بذاریم. اون روز واسه خوندن دعای پرفیض عرفه به حرم مشرف شدیم، نماز جماعت مغرب وعشا رو خوندیم و همونجا با خرمای مختصری که یکی از بچه ها به همراه داشت و ساندویچ سمنوی کوچکی افطار کردیم، بعداز زیارت واسه اینکه اون شب رو به یادموندنی تر کنیم رفتیم سینما(همه فن حریف بودیم دیگه!!)، از فیلمش خیلی یادم نیست ولی یادمه حسابی خوراکی خوردیم. بعد از سینما هم رفتیم خوابگاه، چون خوابگاهی نبودیم(بجز یکی مون) از اتاقای مختلف و از بین بچه ها وسایل پخت ماکارونی جمع کردیم و گروهی واسه خودمون شام پختیم(چی هم شد!!!). به این ترتیب آخرین شب باهم بودنمان را جشن گرفتیم و تا پاسی از شب گفتیم و خندیدیم و خاطره مرور کردیم. "یادش بخیر" [ سه شنبه 93/10/16 ] [ 7:38 عصر ] [ بی بی طاهره رحمن پناه (80) ]
|
||